هفته چهاردهم
من پسرم
خاطرات عید
امسال عید رو برای اولین بار بعد از ٣ سال زندگیه زناشویی من بابات کنار هم بودیم سال های قبل بابا سبحانت برای کمک به دایی ناصر به چابهار می رفت آخه دایی ناصر سرش رو خیلی شلوغ می کرد چند جا از مکان های تفریحی چابهار دست داییت بود مثل دریا بزرگ و پلاز تیس بگذرم من هم منم با عمه سالومه و صفورا مامانیی زهرا و بابایی میرفتم مشهد آخه بابایی محمدت اونجام یک خونه دارن بیشتر اونجان گاهی اوقات بخاطر دیدن ما و عمه صفورا و عمو علی و بقیه ی فامیل میان زاهدان آخه مشهد فامیل نزدیک زیادی نداریم . خلاصه امسال بابا سبحان نرفت چابهار و با مامانی قدسیه و خاله نسیم و خاله اسما و کاکا رضا و خاله زهرا و کاکا امین رفتیم زابل تا از اونجا بریم روستای ...
نویسنده :
مامان جون
23:48
سال91
سلام کوچولوی مامان خوبی گلم پسر گلم عیدت مبارک امیدوارم سال خوبی رو کنار من بابایی گذرونده باشی عسلم پسره گلم امید وارم اولین عید رو تا آخرین عید عمر و زندگیت خوشحال و شاد باشی ...
نویسنده :
مامان جون
23:10
بدون عنوان
خرید مامان و بابا
سلام گل پسرم خوبی ؟ خیلی خوب می دونم که خوبی و انشالله همیشه خوب باشی . دیروز با بابای رفتیم بازار تا برای خودمون جوراب بخریم بازار خیلی شلوغ بود چون نزدیک عیده همه دنبال خریدن دو بار دور زدیم تا تونستیم جا پارک گیر بیاریم رفتیم مغازه ای که همیشه ازش برای خودمون جوراب می گرفتیم توی مغازه یک دونه جوراب ناز و مامانی هم برای تو دیدم چون چشم هر دومون و گرفته بود دلمون طاغت نیاورد و زود خریدیمش. ...
نویسنده :
مامان جون
0:59