نفس مامان اینجا تازه یاد گرفته بودی که بازی کنی و همچی رو با چشمت دنبال کنی. هر وقت تنهات می گذاشتم کلی سر و صدا از خودت در میاوردی . من همیشه باید باهات بازی کنم و برات شکلک در بیارم با دهنت صدا های بامزه در میاری حتی گاهی وقتی کلماتی مثل ماما و بابا و دد و ب ب این لباسها رو عمه جونی سالومه و عمو مازیار زحمت کشیدن و از مشهد آوردن روزش باهم دیگه رفتیم دنبالشون آوردیمشون خونه ی بابایی بعدشم فوری سوغاتی ها رو باز کردیم تنت کردیم مثل یک خرس پشمالوی ناز نازی شده بودی اما حییییففففففف که این لباس...